گلشیدگلشید، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

عشق نو پای زندگی ما

گالری 4 ماهگی

تهران - گلشید و آرش - خونه ی خاله آزیتا   کرج  - خونه ی مامان جون اینا   گلشید روی تشک بازی .... نازنینم اینجا تازه یاد گرفته بودی که گردنت رو بالا بگیری وقتی که بر می گردی! واسه همین منم کلی ذوق کردم و عکس گرفتم   تمام مدتی که خواب بودی اون اسباب بازی رو محکم گرفته بودی و وقتی می خواستم آزادش کنم، محکم تر می گرفتیش!   اینم فرشته ی نازنین منه   ...
17 آبان 1391

گذر از 4 ماهگی و ورود به 5 ماهگی

گلشید زیبای من خیلی وقته که فرصت نوشتن پیدا نکردم... مثل همیشه خیلی حرفا برات دارم .... هر روز با یه حرکت یا صدای جدید غافلگیرمون می کنی ... دیروز روی تخت بودی و در چشم به هم زدنی دیدم که پاهات از تخت آویزونه و با دستات خودتو نگه داشتی ... وقتی که روی زمین هستی، پاهات رو با دستت نگه می داری و انگشت پاتو میذاری تو دهنت (دوربینمون خراب شده و هنوز نتونستم از این شیرین کاری عکس بگیرم) ... با یه جرکت سریع غلت می زنی ، بعضی وقتا انقدر سرعتت زیاده که دوباره از اون ور میوفتی! ... یکی از چیزایی که خیلی دوست داری قاشقه! ... تقریبا دیگه اسباب بازی هات برات تکراری شدن و خیلی دوستشون نداری! .... در عوضش هر چیز جدیدی دقیقه ها مشغولت می کنه ... علا...
16 آبان 1391

بدترین روز

امروز 5 آبان 91 عید قربان رفت پیش خدا می دونم که خدای مهربون، بهترین های بهشت رو در اختیارش میذاره             نگاش رو برومه صدای خنده ش تو گوشمه گرمای دستشو حس میکنم باورم نمیشه که دیگه نمی تونم ببینمش و همه ی اینا خاطره شده       تصور صدای گریه ی اون دو تا فرشته ی کوچولوش دیوونه م می کنه ... خدا جونم خدای مهربونم هیچ وقت تنهاشون نذار همه جا مراقبشون باش نذار نبودن مادر اذیتشون کنه بهشون صبر بده ... خیلی زیاااااااااااااااااااااااااااااااااد ... انقدر زیاد که از لبریز شدنش بقیه هم آروم بشن         خدا جون فقط تو رو د...
5 آبان 1391

کم آوردن زمان در 24 ساعت!

کاشکی شبانه روز به جای 24 ساعت مثلاً 30 ساعت می بود ........ اصلا نمی فهمم که کِی صبح شب میشه و کی شب به صبح می رسه ... روزهامون به سرعت برق می گذره و نوگلم جلوی چشمام هر روز بزرگ و بزرگ تر میشه و من هنوز خیلی کارا باید براش انجام بدم که هر روز فرصت نمی کنم ... خیلی چیزا باید براش اینجا بنویسم ولی لحظه ای خالی پیدا نمی کنم ... تمام خاطرات این روزهای قشنگمون داره خلاصه میشه به همین عکسا و فیلمها ... درسته که گذر زمان خیلی سریع داره اتفاق میوفته ، ولی انگار سختی ها و دشواری های این راه هم با سرعت (ی کمی کمتر از گذر زمان!) در حال پیشرفت اند... با بزرگ تر شدنِ گلشید، همه چیز همراهش داره بزرگ میشه ... هر روز انرژی بیشتری نسبت به روز قبل ...
2 آبان 1391
1